تلخ وشیرین94

دوستانه

تلخ وشیرین94

دوستانه

داستانهایی از بهلول

حمام رفتن خلیفه

روزی خلیفه هارون الرشید باتفاق بهلول بحمام رفت خلیفه از روی شوخی به بهلول گفت:اگر من غلام بودم چند ارزرش داشتم؟ بهلول جواب داد پنجاه دینار.

خلیفه غضبناک شد و گفت: دیوانه تنها لنگی که بخود بسته ام پنجاه دینار ارزرش دارد.

بهلول هم فوری جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت کردم وگر نه خلیفه که قیمتی ندارد.

 

بهلول و منجم

آوردند که شخصی بنزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعای دانستن علم نجوم نمود.

بهلول هم در آن مجلس حاضر بود و اتفاقا آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود.بهلول از او سؤال کرد آیا می توانی بگوئی در همسایگی تو کی نشسته.

آن مرد گفت! نمیدانم.

بهلول گفت: تو که همسایه ات را نمیشناسی چطور از ستاره های آسمان خبر میدهی

آن مرد از حرف بهلول جا خورد و مجلس را ترک نمود

  بهلول و داروغه

آوردند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا میکرد که تا بحال هیچکس نتوانسته مرا گول بزند بهلول در میان آن جمع بود بداروغه گفت گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد.

داروغه گفت چون از عهده بر نمی آئی این حرف را می زنی بهلول گفت افسوس که الساعه کار خیلی واجبی دارم و الا همی الان تو را گول میزدم

داروغه گفت حاصری بروی و فوری کارت را انجام دهی و برگردی.

بهلول گفت بلی پس همین جا منتظر من باش فوری می آیم پس بهلول رفت و دیگر برنگشت. داروغه پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت اولین دفعه است که این دیوانه مرا این قسم گول زد و چندین ساعت بیجهت مرا معطل کرد و از کار باز نمود

نوشته شده در ۱۳٩٥/۱٠/۳ساعت ٧:۱۱ ‎ب.ظ توسط

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.