تلخ وشیرین94

دوستانه

تلخ وشیرین94

دوستانه

واکنش فاطمه هاشمی به اظهارات یک عضو سپاه:

فاطمه هاشمی عصر امروز در همایش «آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و هشت سال دفاع مقدس» گفت: برای من سخت است که در نبود پدر از او صحبت کنم. می‌خواهم سخنم را با جمله‌ای از ایشان شروع کنم.
آفتاب‌‌نیوز :
وی با بیان اینکه پدر همیشه می‌گفتند جنگ هشت ساله مهمترین اتفاق تاریخ ما بود، اظهار داشت: آیت‌الله هاشمی همیشه نگران بودند از اینکه واقعیت‌های جنگ به صورت مکتوب و به رشته تحریر درنیاید و با افراد زیادی جلسه گذاشتند که تا جایی که امکان داشت این کار انجام شود.

به گزارش آفتاب‌نیوز به نقل از ایلنا، عضو شورای مرکزی اعتدال و توسعه افزود: ایشان از دوستان و هم‌رزمان می‌خواستند این قصه جدی گرفته و ستادی برای جمع‌آوری مسائل جنگ تشکیل شود.

واکنش فاطمه هاشمی به اظهارات یک عضو سپاه: هاشمی فرمانده جنگ نبود، فرمانده صلح بود

فاطمه هاشمی با بیان اینکه شخصیت آیت‌الله هاشمی به گونه‌ای بود که از جنگ پرهیز می‌کردند، تصریح کرد: آیت‌الله هاشمی در حالی که مسئولیت‌هایی را در جنگ برعهده داشتند، از جنگ دوری می‌کردند.
 
ادامه مطلب ...

« جـــــــــــــــزیره »


  « جـــــــــــــــزیره »

 


 
                                               

                                                                                   مر تو را هر زخم کاید از آسمان 


                                                                                   منتظر می باش خلعت بعد از آن    
                                                                                                        " مولوی "   

 

روزی یک کشتی در دریا اسیر طوفان شد ، از تمامی مسافران فقط دو نفر زنده


ماندندکه به سختی خود را به جزیره ای رساندند . یکی از آنها باایمان و دیگری بی


ایمان بود . یک روز بعد از دعاهای زیاد - توسط فرد باایمان - از کنار دریا به طرف کلبه


آمدند،ناگهان دیدند که کلبه شان آتش گرفته . مرد بی ایمان گفت : لعنت به این


شانس که این همه نتیجه دعاهای توست!مرد باایمان گفت: « حتماً این هم


حکمتی دارد نباید نگران باشیم ، زیرا خداوند ما را می نگرد! »فردای آن روز یک


کشتی به جزیره آمد و آنها را نجات داد.ناخدای کشتی گفت : « دیروز ما دود را


دیدیم و فکر کردیم حتماً به کمک احتیاج دارید و به طرف جزیره آمدیم .»نکته : گاه


گذشت زمان ثابت خواهد کرد آنچه را « امروز » فاجعه و مصیبت می نامیم لطف و


عنایت الهی بوده است .       

  خدا گر زحکمت ببندد دری


       ز رحمت گشایــد در دیگری  

 

اندکی تامل

 

یک شب شاه عباس با لباس مبدل در کوچه های شهر میگشت که به سه دزد برخورد کرد که قصد دزدی داشتند شاه عباس وانمود کردکه اوهم دزداست و از آنان خواست که او را وارد دار و دسته خود کنند...
دزدان گفتند ما سه نفر هر یک خصلتی داریم که به وقت ضرورت به کار می آید شاه عباس پرسید چه خصلتی ؟
یکی گفت من از بوی دیوارخانه میفهمم که درآن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به کاهدان نمیزنیم .
دیگری گفت من هم هر کس را یک بار ببینم بعداً در هر لباسی او را میشناسم دیگری گفت من هم از هر دیواری میتوانم بالا بروم .
از شاه عباس پرسیدند تو چه خصوصیتی داری که بتواند به حال ما مفید باشد ؟
شاه فکری کرد و گفت من اگر ریشم را بجنبانم کسی که زندانی باشد آزاد میشود !!!
دزدها او را به جمع خود پذیرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی کردند .
فردای ان شب شاه دستور داد که ان سه دزد را دستگیر کنند . وقتی دزدها را به دربار آوردند آن دزدی که با یک بار دیدن همه را باز میشناخت فهمید که پادشاه رفیق شب گذشته انها است پس این شعر را خطاب به شاه خواند که :

ما همه کردیم کار خویش را
ای بزرگ اخر بجنبان ریش را

امروز یکی اختلاس میکند، یکی دزدی و یکی هم ریش میجنباند و ما مانده ایم و سفره های خالی از نان ومغزهای خالی ازفکر و ایمان!



5

زندگی همین روزایی است که میگذرد ...


شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را جدا کرد، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن. اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست. داستان زندگی هم مثل همین کلم است. ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.