ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
« جـــــــــــــــزیره »
مر تو را هر زخم کاید از آسمان
منتظر می باش خلعت بعد از آن
" مولوی "
روزی یک کشتی در دریا اسیر طوفان شد ، از تمامی مسافران فقط دو نفر زنده
ماندندکه به سختی خود را به جزیره ای رساندند . یکی از آنها باایمان و دیگری بی
ایمان بود . یک روز بعد از دعاهای زیاد - توسط فرد باایمان - از کنار دریا به طرف کلبه
آمدند،ناگهان دیدند که کلبه شان آتش گرفته . مرد بی ایمان گفت : لعنت به این
شانس که این همه نتیجه دعاهای توست!مرد باایمان گفت: « حتماً این هم
حکمتی دارد نباید نگران باشیم ، زیرا خداوند ما را می نگرد! »فردای آن روز یک
کشتی به جزیره آمد و آنها را نجات داد.ناخدای کشتی گفت : « دیروز ما دود را
دیدیم و فکر کردیم حتماً به کمک احتیاج دارید و به طرف جزیره آمدیم .»نکته : گاه
گذشت زمان ثابت خواهد کرد آنچه را « امروز » فاجعه و مصیبت می نامیم لطف و
عنایت الهی بوده است .
خدا گر زحکمت ببندد دری
ز رحمت گشایــد در دیگری
یک شب شاه عباس با لباس مبدل در کوچه های شهر میگشت که به سه دزد برخورد کرد که قصد دزدی داشتند شاه عباس وانمود کردکه اوهم دزداست و از آنان خواست که او را وارد دار و دسته خود کنند...
دزدان گفتند ما سه نفر هر یک خصلتی داریم که به وقت ضرورت به کار می آید شاه عباس پرسید چه خصلتی ؟
یکی گفت من از بوی دیوارخانه میفهمم که درآن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به کاهدان نمیزنیم .
دیگری گفت من هم هر کس را یک بار ببینم بعداً در هر لباسی او را میشناسم دیگری گفت من هم از هر دیواری میتوانم بالا بروم .
از شاه عباس پرسیدند تو چه خصوصیتی داری که بتواند به حال ما مفید باشد ؟
شاه فکری کرد و گفت من اگر ریشم را بجنبانم کسی که زندانی باشد آزاد میشود !!!
دزدها او را به جمع خود پذیرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی کردند .
فردای
ان شب شاه دستور داد که ان سه دزد را دستگیر کنند . وقتی دزدها را به
دربار آوردند آن دزدی که با یک بار دیدن همه را باز میشناخت فهمید که
پادشاه رفیق شب گذشته انها است پس این شعر را خطاب به شاه خواند که :
ما همه کردیم کار خویش را
ای بزرگ اخر بجنبان ریش را
امروز یکی اختلاس میکند، یکی دزدی و یکی هم ریش میجنباند و ما مانده ایم و سفره های خالی از نان ومغزهای خالی ازفکر و ایمان!