تلخ وشیرین94

دوستانه

تلخ وشیرین94

دوستانه

الو .....


الو... سلام  

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟  

پس چرا کسی جواب نمیده؟ 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده. 

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... 

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟  

 فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی: 

نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو  

دوست نداشته باشه؟ 

گفت :اصلا اگه نگی خدا  

باهام حرف بزنه گریه میکنما... 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ 

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو.. 

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند 

  

گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم 

  بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو 

خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ 

آخه خدا من خیلی  تو رو دوست دارم  قد  مامانم ،ده تا دوستت دارم .  

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه  فراموشت کنم؟ 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ 

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که

بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. 

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم . 

مگه ما باهم  دوست نیستیم؟پس چرا 

  کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت  سخته؟ 

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد... 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. 

چه زود خاطراتش رو به ازای 

  

بزرگ شدن  فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای  

 خواسته های عجیب من رو از خودم طلب 

میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. 

 کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .

  دنیا برای تو کوچک است ... 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...کودک کنار گوشی  

تلفن،درحالی که  

 لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

خدا




 
 
 خدایا !
 
 
هر گاه عاشقانه خواندمت
 
 
عاشقانه تر جواب دادی
 
 
خالصانه تمنایت کردم
 
 
 
مشتاقانه جواب دادی
 
 
چه زمانها که نخواندمت
 
 
ولی تو خواندی
 
 
چه حکمتی است
 
 
که چنین مهربانی...

درد دل با خدا


-: الو! سلام

-: سلام علیکم! بفرمایید.

-: ببخشید با خدا کار داشتم، می خواستم با خودشون صحبت کنم.

-: خودم هستم، باز چی شده بنده من؟

-: اِ… چه حافظه ای ماشا الله. چه زود منو شناختید.

-: من هیچ کس و فراموش نمیکنم. هیچکس.

-: ببخشید خدا جونم! کارم یه خورده طول می کشه وقت دارین؟

-: بگو! همه حرفات رو می شنوم.

-: خدا جونم؟!

-: بگو جانم!

-: یه خواهش دارم.

-: بگو عزیزم.

-: ببین خدا! می دونی! می خوام بدونم وقتی باهات حرف می زنم و درد دل می کنم صدامو می شنوی یا نه.

اصلا می خوام هر وقت دعا می کنم، دعامو بشنوی. به حرفم گوش بدی.

می دونی! همینکه بدونم یکی حرفم رو می شنوه برام کافیه.

-: من که بارها گفتم ادعونی استجب لکم.

تو هر دفعه منو صدا کنی جوابت رو میدم.

هر موقع منو صدا کنی میام و پای درد دلت می شینم و باهات حرف می زنم. اما وقتی اینقدر این گوش تو هر صدایی و هر سخنی رو شنیده و سنگین شده که صدای منو نمی شنوه، تقصیر من نیست.

-: واقعا حرفام رو می شنوی؟!

-: واقعا حرفات رو می شنوم.

-: ببین خدا! تو از همه چیز با خبری. همه چیز رو می دونی، مگه نه؟

-: بله!

-: از حاجتم، از نامه نا نوشتم، از حرف نگفتم، از وضع دنیام، از آخرتم، از ظاهرم، از چیزی که تو دل دارم، … از همش خبر داری؟

-: آره همش رو می دونم

-: هق هق گریه هام رو می بینی؟

وقتی از بیچارگی و درموندگیم پیشت شکایت می کنم، حرفام رو می شنوی؟

وقتی از همه جا درمونده می شم و طرف تو میام، می فهمی که میام؟

صدای در زدنام رو می شنوی؟

-: بله بنده ام. می بینم. می شنوم. می فهمم. مگه نشنیدی ان الله بصیر بالعباد. مگه نشنیدی ان الله سمیع الدعاء

-: می دونم. اما من…

-: هر جا که بری بازم بنده منی. اما از بس که باور نمی کنی که همشو می بینم و می شنوم اینقدر دل منو می شکونی.

-: الهی بمیرم!

-: بارها شده گفتم نرو. نفهمیدی. رفتی. هی دنبالت اومدم. به ملائک گفتم مبادا چیزی بنویسینا صبر کنید تا لحظه اخر. بر می گرده. بنده ام اون عمل رو انجام نمی ده.بنده ام اون حرف رو نمی زنه. بنده ام اون…

هر چی ملائک گفتن بار الها! این بنده سابقه داره. دفعه اولش نیست. اما گفتم: نه شاید این دفعه عوض شده باشه. صبر کنید. چیزی ننویسید.
و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببینن تو عوض شدی.

هی صدات زدم. گفتم: بنده ام نرو. اما تو رفتی. گفتم: بنده ام نزن. اما تو زدی. گفتم: بنده ام نکن. اما تو کردی. اخر سر منو پیش ملائک سر افکنده کردی. ملائک گفتن: بار الها! بازم بنده ات عوض نشد
-: شرمنده ام.

-: هر دفعه همین حرف رو می زنی. هر دفعه هم می بخشمت. هر دفعه هم به روم سیلی می زنی.

-: شرمندتم. با وجود همه محبتی که بهم داری سرم زیره. با اینکه خیلی بدم اما تو خیلی خوبی.

به جون خودم می دونم که اگه یکی از این نعمتهایی رو که بهم دادی بخاطر این همه کفر و ناشکریایی که می کنم ازم بگیری، کسی نمی تونه اون رو دوباره بهم بده.

به جون خودم می دونم اگر عزتی رو که تو چشم مردم بهم دادی و خوب می دونم که لایق این عزت نیستم، اگه ثانیه ای از من بگیری تو همون یک ثانیه کسی دیگه حاضر نیست بهم نگاه کنه. چه برسه به اینکه من رو به عنوان دوست، همراز و حتی فرزند قبول کنه.

اگه بگیری کی می تونه اون عزت رو به من بر گردونه؟! می دونم که جز خودت هیچ کس.

خدا جونم! از روز برام روشن تره که جز تو پناهی ندارم. هر جا برم، به هر راهی برم، به هر جا و مقامی برسم. باز اخر راه که رسیدم و دستم رو خالی دیدم تو رو صدا می کنم.

خیلی می ترسم یه روزی پیمونه گناه من سر بره و خشمت بگیره.

خیلی می ترسم که بگی به این بنده هر چی فرصت دادم آدم نشده.

خیلی می ترسم از لحظه ای که بخوای از من رو برگردونی.

خدا جونم! می دونم اینقدر نافرمانی و سرکشی کردم که لیاقت مهر تو رو ندارم.

اما…

اما بخشش صفتیه که فقط در خور شان و مقام توست.

-: دلمو می شکنی. غم رو دلم میاری. غصه دارم می کنی. بعد می گی غلط کردم؟!

می دونی! هر بار که میای دلم نمیاد دست رد تو سینت بزارم؟!

چشمای اشک بارونت رو که می بینم از خودم خجالت می کشم که در رو بروت باز نکنم. هر دفعه با روی گشاده در رو باز می کنم و به استقبالت میام به امید اینکه ایندفعه، دیگه رو درست می شی

اما تو میای نمک می خوری و نمک دون می شکنی

-: می دونم که با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم کردم. اما خدایا! وای بر من اگر تو مرا نیامرزی. خدایا! تو زندگیم این همه به من نیکی کردی من چطور می تونم باور کنم که لحظه مرگ منو تنها بزرای و خوبی خودت رو از من دریغ کنی.

الهی اعتذاری الیک اعتذار من لم یستغن عن قبول عذره

فاقبل عذری یا اکرم من اعتذر الیه المسیئون

الهی لاترد حاجتی

و لا تخیب طمعی

و لا تقطع منک رجایی و املی

خدای خوبم

روزی مردی خواب عجیبی دید.  دید که پیش فرشته هاست و به


کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را


دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها


از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.


مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که


داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما


دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.


مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که


کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به


زمین می فرستند.


 مرد پرسید:....

شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش


ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به


زمین می فرستیم.


مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با


تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟


فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که


دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده


بسیار کمی جواب می دهند.


مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟


فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:  

 
             
"خدایا شکرت"