تلخ وشیرین94

دوستانه

تلخ وشیرین94

دوستانه

" خدا " تو تیم ماست.

به ما گفتند باید بازی کنید.
گفتیم با کی؟؟
گفتند : با دنیا
تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟؟
سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم
" خدا " تو تیم ماست.
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود.
تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت:
نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟؟
بازم خندید و گفت:
خیلی ساده فقط پاس بده به من,
باقیش با من. ...
پس الهی به امید تو

 

 

دوستت دارم

 به فاصله دورترین ستاره آسمان که زیبایی ات را چشمک می زند

 به تو نزدیکم

 به فاصله پیراهن سبزی که در بر کرده ای و از تو دورم

 به فاصله جوبار خشکی از دریایی 

خدایت در چه سال و تاریخی به وجود آمد؟

گفتگوی جالب و خواندنی حضرت امیرالمومنین علیه السلام با کفار پیرامون اثبات وجود خدا را در ادامه این گزارش بخوانید.
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ متن زیر از کتاب «توحید نظری» نوشته حجت الاسلام شایان منتشر می شود.

کفار به امیرالمومنین گفتند:
در چه سال و تاریخى خدایت به وجود آمد ؟
امام علی (علیه السلام) فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از وجود آمدن زمان و تاریخ و هرچیزى که وجود داشته .
کفار گفتند  : چه طور میشود؟ ! هرچیزى که به وجود آمده یا قبلش چیزى بوده که از او به وجود آمده و یا تبدیل شده !؟
امام على (علیه السلام) فرمود : قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟
گفتند : ٢
امام پرسید قبل از عدد ٢ چه عددیست ؟
گفتند : ١
امام پرسید و قبل از عدد ١ ؟
گفتند : هیچ
امام فرمود چطورمیشود عدد یک که بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل ازخداوند که خود احد و واحد حقیقى است نمیشود چیزى نباشد؟
کفار گفتند: خدایت کجاست وکدام جهت قرار گرفته !؟
امام فرمود:  همه جا حضور  دارد وبر همه چیز مشرف است.
گفتند: چطور ممکن است که همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى  !
امام فرمود :اگر شما در مکانى  تاریک خوابیده باشید صبح که بیدار شوید روشنایی را از کدام طرف و کجا می بینید؟
کفار گفتند : همه جا و از همه طرف.
امام فرمود پس چگونه خدایى که خود نور سماوات و ارض است نمیشود همه جا باشد؟
کفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشید است خدایت از چیست !؟چطور میشود از چیزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى!؟
امام فرمود خداوند خودش خالق خورشید و نور است آیا شما قدرت طوفان و باد را ندیده اید؟ باد از چیست که نه دیده میشود نه از چیزى است در حالى که قدرت مند است خداوند خود خالق باد است.
گفتند :خدایت را برایمان توصیف کن ، از چى درست شده ؟ آیا مثل آهن سخت است ؟ یا مثل آب روان ؟ ویا از گاز است و مثل دود و بخار است!؟
امام فرمود :آیا تا به حال کنار مریضى در حال مرگ بوده اید و با او حرف زده اید؟
گفتند : آرى  بوده ایم و حرف زده ایم .
امام فرمود : آیا بعداز مردنش هم بااو حرف زدید ؟
گفتند : نه چطور حرف بزنیم در حالى که او مرده ؟!
امام فرمود : فرق بین مردن و زنده بودن چه بود که قادر به تکلم و حرکت نبود؟
گفتند : روح  ، روح از بدنش خارج شد .
امام فرمود: شما آنجا بودید و میگویید که روح از بدنش خارج شد و مُرد؛ حال آن روح را که جلو چشم شما خارج شده برایم توصیف کنید از چه جنس و چگونه بود !؟
همه سکوت کردند .
امام على (علیه السلام) فرمود: شما قدرت توصیف روحى که جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا  بیرون آمده را ندارید؛ چطور قادر به فهم و درک  ذات اقدس احدیت و خداى خالق روح هستید.




یه حس خوب


:: یه حس خوب

داشتم نماز می خوندم. اصلا متوجه نبودم دارم یه کاری انجام می دم و الان مثلا دارم با یکی حرف میزنم. دقیقا مثل نفس کشیدن. همونطور که کلمات رو زبانم جاری می شد مغزم مشغول تجزیه و تحلیل مسائل روزمره بود. کما فی سابق. شاید بدتر از نمازهای تقلبی که بچگیام می خوندم. دست خودم نیست. تکرار اونقد منو از این امر دور کرده که دقیقا مث یه عمل ناخودآگاه انجامش میدم. بعضی وقتا ینی مثلا حواسم هست و یکی یکی می خونم. یعنی من دارم اینا رو به خدا می گم. تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم. منو به راه مستقیم هدایت کن و از اینجور چیزا. بعضی وقتا هم دیگه خیلی هنر می کنم و خودمو یه نقطه فرض می کنم در مقابل یه وجود نامحدود که البته تصورش خیلی سخته. خلاصه هر کاری می کنم که از این شکل ناخودآگاه بودنه در بیاد. اما بازم وقتی جانمازمو جمع می کنم اون حس خوبه نیومده که نیومده.

الان قبل از نماز داشتم قرآن می خوندم. خدا داشت سرگذشت پیامبرا رو می گفت. کوه ها و پرنده ها آگاهانه با حضرت سلیمان به تسبیح خدا می پرداختن. پس چطوره که من نمی تونم؟

نماز خوندم. داشتم جانمازم رو جمع می کردم که با خودم گفتم حالا بشین برا چند نفر هم دعا کن نمی میری که! همینجوری که داشتم برا عزیزام دعا می کردم یه نیروی بالا برنده ای رو می دیدم که واقعا داره آثار دعامو انتقال می ده. به خدا گفتم اصلا هم عجیب نیست چون تو بزرگ تر از این حرفایی. عجیب اینه که من یه همچون تویی رو دارم و اون وقت به فکر اینم که چطور آگاهانه باهات حرف بزنم!  واقعا خیلی حیفه که آدم بعد از نماز  از پای سجاده بلند شه و هیچی به خدا نگه! جایی که مملوء از انرژیه. جایی که خود خدا منتظر شنیدنه. تازه می فهمم که چرا بچگیام دوست داشتم جایی که نماز می خوندم ساعت ها بشینم و به هیچی فکر نکنم و خیلی اوقات همونجا می خوابیدم.